سالهای یخی

دل نوشته های محسن صفری

سالهای یخی

دل نوشته های محسن صفری

پنج خورشید بی فروغ

 

امسال بس در دنیای حقیقی غرق شده بودم که پاک دنیای مجازی را از یاد برده بودم انگار یادم رفته که من روزی  در یکی از همین وبلاگهای بلاگفا ا به دنیای اینترنت گذاشتم راه را گم کرده ام و در اینترنت سرگردانم انگار که با خورشید پنجم به بیست و چهار سال بعد رفتم از هیچ یک از دوستام خبری نیست و باید با این دنیای بی رحم یک بار دیگر دست و پنجه نرم کنم پس .      الهی به امید تو !

بیداری در خواب

وقتی در تنهاییت تنها ترینی کافیه فقط یه لبخند بزنی و بگی بی خیال اما وقتی در تنهایی دوستانت هزار آدم تنها می یابی آن وقت است که باید به گریه بیفتی که چرا در تنهایی تو هزاران ادم تنها یافت نمی شود دیروز با محمود داشتم توی خیابان می رفتم که یهو چشم به یه دختر افتاد چغدر چهره اش برام آشنا بود . آیا من قبلاْ اونو جایی دیده بودم یا نه این سوالی بود که شاید فکر آن دختر را هم مشغول کرده بود ...

حمله به موسسه یاس

با سلام دوست جونا امروز صبح زود همسایه مغازه ام زنگ زده بود خونه که محسن خودت رو برسون شیشه های مغازت رو آوردند پایین اول بلند شدم بیام مغازه دوباره منصرف شدم صورتم رو شستم و صبحانه خوردم و بعد راه افتادم به سمت مغازه و اومدم و دیدم که چه خبره مغازه شده مثل بازار شام همه جای مغازه شیشه خورده ریخته خوشبختانه سنگ هایی که به سمت مغازه ام اومده بود به تاسیسات و دستگاهها اصابت نکرده بود و چند تا قاب شیشه شکسته بود اما بحث داغ رسانه های امروز کارچان شده بودم دیدم از روزمرگی خسته شدم با خودم گفتم خوبه این خبر را چاپ کنم تا شما هم با اطلاع بشوید